|
عقــــــاب و چکاوک | ||
|
اینجا عسلویه است... همونطور هم که تو اخبار شنیدید، عسلویه تازه شهرستان شده و قبلا بخشی از کنگان بود. شاید دو – سه خیابون بیشتر نداشته باشه. محیط صنعتی و کارگری داره. مغازه های شیرآلات و ابزارآلات صنعتی در داخل شهر زیاده. در طول روز آقایونی که سرهم یا لباس فرم شرکت نفت و گاز پوشیده باشن زیاد به چشم میخوره. شیشه همه اتومبیل ها هم آفتابگیر داره و به رنگ دودیه. قیمت ها هم به نسبت، گرون تر بود!! (تو این سفر من تنخواه گردانم و این موارد بیش از پیش برام اهمیت پیدا کرده). از یکی پرسیدم وجه تسمیه عسلویه چیه؟ فوری جواب داد که عسل داشت!! قدیما عسلویه عسلهای خوشمزه ای داشت ولی الان دیگه برعکسه.. (و من بسی تعجب کردم..!) بومی های منطقه "عسلویه" رو به اسم "عسلو" صدا می زنن. اینجا سنی مذهب هم زیاد داره. قبل از اینکه بیایم عسلویه، تصورمون بر این بود که تفریح آنچنانی نخواهیم داشت. آلودگی هوا و بوی گاز هم بدجور تو ذوق می زد. ولی همه چی برخلاف انتظار پیش رفت. مخصوصا وقتی رئیس شعبه فهمید من ترک هستم! آخه خودش و خانومش ترک قشقایی (شیراز) بودن. از اون وقت به بعد همه اش با هم ترکی صحبت می کردیم. یک روز هم خانومش اومد شعبه و مارو برا شام دعوتمون کرد. زوج جوونی بودن و تقریبا با اکیپ ما هم سن و سال! یک شب شام مهمونشون شدیم. جاتون خالی یه قلیه ماهی خوشمزه با "کبوترماهی" به همراه مرغ و کتلت گوشت و سالاد شیرازی زدیم تو رگ... وای که چقدر غذای خونگی لذیذه... اون شب یک مهمان سرزده هم بهمون پیوست که از قضا ایشون هم ترک بودن و از مدیران یکی از میادین پارس جنوبی. آقای مسن و خوش مشربی بود. اون شب واقعا احساس سبکی کردم. آخه خیلی وقت بود که جملات ترکی ور دلم باد کرده بودن و نمی تونستم بیرون بریزمشون. با اینکه ترکی قشقایی کمی با ترکی ما فرق داره ولی پیدا کردن چند تا هم زبان تو غربت مثل این می مونه که تو شهر خودتون، یا تو کوچه خودتون هستید و به صحبت با همسایه هاتون نشستید. خانومش دوست داشت زبون آذری رو کامل یاد بگیره و علاقه زیادی هم به رقص آذری داشت. من هم هرچی کلیپ رقص آذری داشتم بهش دادم. از این بابت خیلی ذوق زده شده بود. شعبه عسلویه تقریبا تو 400 متری اسکله بود. جایی که لنج های قدیمی و کلی قایق بزرگ و کوچیک پهلو گرفته بودن. تو مدتی که عسلویه بودیم بهمون پیشنهاد قایق سواری و ماهیگیری هم داده شد اما از شانس بد، باد می اومد و چند روز پشت سر هم دریا طوفانی شد و ما قیدشو زدیم. الان خیلی خسته ام و خوابم میاد. تا اینجا بذارید باشه. بقیه شو تو پست بعدی می نویسم... راستی روز همه مادرای گل مبارک باشه. ان شاالله سایه شون همیشه بالا سرتون باشه و دعای خیرشون به همراهتون. از همینجا دست بوس مادر عزیزمم هستم و از زحماتش قدردانی می کنم.. موضوعات مرتبط: خاطرات مآموریت [ چهارشنبه یازدهم اردیبهشت ۱۳۹۲ ] [ ۱۱:۲۶ ب.ظ ] [ تیـــما ]
|
||
| [ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] | ||