قالب وبلاگ

عقــــــاب و چکاوک
 
لینک دوستان
لینک های مفید
چت باکس


دانشمندان ریاضی ایران بعد از ۴۱ سال ، کوتاهترین راه حل معمای جهانی لیب را پیدا کردند.

به گزارش واحد ورکزی خبر پروفسور لیب استاد برجسته ریاضی فیزیک جهان در سال 1972 ، قضیه کانتیویتی را مطرح و آن را در مجله Advancees in Mathematics ( ادونس مت ) به چاپ رساند .

 

از آن سال تاکنون برخی استادان ریاضی جهان توانستند راه حل این قضیه را پیدا کنند ولی گروه ریاضیات ایران پس از 41 سال توانست کوتاه ترین راه حل این معمای ریاضی را کشف کند و با تائید استادان ریاضی جهان آن را در همان مجله به چاپ برساند.

 

سرپرستی گروه تحقیقات ریاضی بر عهده دانشگاه سمنان بود .

 

رئیس دانشگاه سمنان به عنوان دانشگاه سرپرست این گروه تحقیقاتی گفت: اعضای گروه حل این مساله ، دکتر مجید اسحاقی از دانشگاه سمنان ، دکتر اسماعیل نیکوفر از دانشگاه پیام نور تهران و دکتر علی عبادیان از دانشگاه ارومیه همکاری کردند.

 

دکتر مجید اسحاقی ، سرپرست گروه محققان نیز گفت : قضیه کانتیویتی لیب اولین معمای ریاضی در زمینه توابع محدب است که مهمترین توابع در آنالیز کاربردی است و در مکانیک کوآنتوم ، صنایع نظامی ، غذایی کاربرد دارد .

 

وی افزود : این راه حل به تائید انجمن ریاضی آمریکا نیز رسیده است .

 

مجله ادونس مت آمریکا که جزء پنج مجله برتر ریاضیات دنیاست مقاله هایی را منتشر می کند که راه حل جدیدی برای مسائل ارائه داده باشد .

 

در طول تاریخ علمی ریاضی ایران ، این دومین بار است که یافته های علمی دانشمندان کشورمان در ادونس مت چاپ می شود.


موضوعات مرتبط: زیر آسمان نازلو
[ جمعه سوم آبان ۱۳۹۲ ] [ ۱۰:۳۴ ب.ظ ] [ تیـــما ]
آخرین باری که رفته بودم دانشگاه؛ زمستون پارسال بود. برف سنگینی اومده بود. اون موقع فرصت نشد دوستامو ببینم ولی روز شنبه؛ 

بعد از ماه ها، قسمت شد دوباره با چندتا از هم اتاقیا دور هم جمع شیم. قبل از همه، رفتم دانشکده مون..

در بدو ورود یه چیزی ناجووووووور زد تو ذوقم!! طوری که فکر کردم دانشکده نقل مکان کرده به نازلو و محل فعلی رو اختصاص دادن به دبستان یا مهد کودک... آخه اون چه نقاشی هایی بود رو دیوار نگهبانی...!! بابا جون تاسیسات دانشکده رو ندین دست بچه های هنر! دو روز دیگه میان رو دیوارای دانشکده حروف الفبا رو می نویسن:

دانشکده هنررررر    ر ز ژ   آب داد به گل منیژه....  (و ادامه شعر)

دنبال یه جا میگشتم که به رسم هر سال در دست تعمیر باشه.....امسال: سلف خواهران..


و بالاخره راهرو بالا:

از صحبت با اساتیدم آقایان دکتر غیور و پیری خوشحال شدم و انرژی گرفتم. ضمنا پرینتر نو اتاق آقای غیور بدجور تو چشم می زد. مبارکه!

دیدار کوتاه اما پرمهری هم با بچه های ارشد داشتم. بویژه خانم برزگری که ارادت خاصی دارم بهش..

راهرو پایین منو یاد امتحانات مینداخت. موقعایی که تک صندل می چینن و مراقب وایمیسته و از سر تا ته سالن نمیشه تقلب کرد... اه اه اه اه...

علی رغم اینکه دلم نمیومد برم، ولی دیگه فلنگو بستم سمت نازلو. البته 4 تا هم مسافر دانشجو زدم به نرخ "روزای آفتابی که کله ام می پخت تا سرویس بیاد".

خوابگاه طوبی چند ترمی هست که افتتاح شده. و امروز مقرر ما اونجا بود. همین که رسیدم صدای دوستم از تراس طبقه سوم حیاطو پر کرد که : غزااااله!!! (من: اندکی فحش به نشانه تحبیب). تو همون لحظه اون یکی رفیقمون هم از راه رسید و یه کم فیلم هندی بازی کردیم.

تا طبقه سه باید از پله بالا می رفتیم. و این موجب اعتراض من شد و پرسش اینکه: اینجا آسانسور نداره؟

 بماند که خودمم از این سوال بی محل که جوابشم واضح بود؛ متعجب شدم. ایراد این خوابگاه به اینه که  دو تا بلوک به هم راه ندارن و هرکی بخواد بره بلوک دیگه، باید بیاد همکف و تغییر مسیر بده. فرض کنید یه بدبختی طبقه 4ه و بدبخت تر از اون دوستشه که طبقه 4 اون یکی بلوکه. حالا اینا می خوان برن پیش هم...داستان دارن....!!! آخی.... بیچاره ها!

ظهر رفتیم سد شهرچایی. کلی خوش گذشت جاتون خالی. حماسه های پر ریسک و پر هیجان آفریدیم. اعمال قانون هم نشدیم. تا اینکه یه نفرمون به مرحله زرد کردن رسید و ما بیخیال شدیم.

ناهارو تو بند بودیم.

ساعت 6 بود و هوا رو به تاریکی. از اونجا که دختر حرف گوش کنی هستم به توصیه بابام گوش دادم و دم غروب راه نیفتادم برم خونه. و شبو هم مهمون دانشگاه شدیم.

سمانه شام مهمونم کرد. بطور اتفاقی با هم اتاقی سابقم به اسم فرشته هم اتاق شده بود. فرشته همون بچه زرنگ آبادان بود که سر تمیز نشستن قالی توسط خشکشویی، هفت جد و آباد یارو رو جلو چشش آورده بود. همون قالی تو اتاقشون پهن بود. البته جاشکری هم خیلی آشنا بود برام. حتی آشنا تر از قالی. انگار قدیما تو خونه خودمون دیده بودمش. نه!!! خوشم اومد!!! خوب نگهش داشتن...

ضمنا فرشته ارشدشو با نمره 20 دفاع کرد.(رشته بافت و جنین). دختر پرانرژی ایه. شب آخر, موقع خداحافظی چشاش پر اشک شد... عزیزم...!! فکر کردم بخاطر منه! نگو بخاطر فارغ التحصیلی خودش بوده..

و اما موقع خواب:

این رفیق ما  بدتر از من،خیلی فیلمه!! یادمه شبایی که رو زمین میخوابیدیم، امکان نداشت رو در رو خوابمون ببره. قیافه همو که می دیدیم می ترکیدیم از خنده. بقیه هم بیدار می شدن و اعتراض!  حتما باید لحاف رو سرمون می کشیدیم..(گاها دزدکی لحافو کنار می زدیم که مطمئن شیم اون یکی چشم ندوخته بهمون، متوجه میشدیم اون هم متقابلا همین حرکتو زده!!! دیگه نمیشد نخندید)

دعای ما اون موقع: پروردگارا! این دلخوشیو از ما نگیر!

راستی گفتم لحاف!!!

همین دوستم، یه لحاف بامزه داره می دونه من عاشقشم و هر سری هم با اون لحاف منو شب نگه داشته و مانع رفتنم شده. بهش گفتم سر جهازی بدش به من! لامصب جنس خوبی داره. آبی رنگ هم هست و تر و تمیز با دوخت مرتب... آرامش خاصی به من میده..

چراغا خاموش شد.. پچ پچ ما ناتموم... .

 قبل از خواب لبخند ناخودآگاهی رو لبام نشسته بود. لبخند رضایت.. احساس شعف.. احساس بی نیازی از همه چیز. مخصوصا با اون لحاف... . پیش خودم فکر کردم چه خوبه دم مرگ این حسو داشته باشی. انگار اون روز هیچ آرزویی به دلم نمونده بود. حتی هوس روندن بوگاتی یا موستانگ به سرم نبود. کسایی که دوستشون داشتمو دیده بودم و رو این نمی شد قیمت گذاشت..



موضوعات مرتبط: زیر آسمان نازلو
[ دوشنبه پانزدهم مهر ۱۳۹۲ ] [ ۱۱:۲۱ ب.ظ ] [ تیـــما ]

ســـــــــلام دوستان. من اومدم. می دونم دلتون برام تنگ شده بود. منم همینطور منتهی بروز ندادم که ریا نشه...!!

و اماااااا..... 

فردا من خواهم مرد...!! آخه یعنی ممکنه تو یه روز هم بیام دانشکده مو ببینم و هم همکلاسیای سابقمو.... به اضافه  هم اتاقیای 4 سال پیش و .... و قذم به قدم دانشگاه که ازش خاطره دارم، و قلبم از خوشحالی واینسه!!!!

چقدر خوشحالم که فردا میام ارومیه. 


موضوعات مرتبط: زیر آسمان نازلو
[ جمعه دوازدهم مهر ۱۳۹۲ ] [ ۸:۵۱ ب.ظ ] [ تیـــما ]

قبلا هم گفته بودم که از این کلاس ۱۰۹ متنفر بودم.. اما این سری قضیه اش فرق فوکوله و حال میده بعد از فارغ التحصیلی بشینی تعریفش کنی و کرکر بخندی..

ساعت ۸.۳۰ صبح با دکتر .. درس بودجه داشتیم و من طبق عادت ۱۰ دقیقه بعد از استاد رسیدم سر کلاس و هل هلکی یه جا نشستمو کیفمو گذاشتم رو صندلی جلوئیم. شروع جلسه با پرسش از دانشجویان بود و استاد از ردیف جلو سوال می پرسید تا آخر. از اون روزایی بود که استاد کاملا جدی بود و فقط کافی بود دو نفر به سوالا جواب درست ندن تا اعتراض کنه که :

..."خب دیدید که هیچ کدومتون درس نمی خونید و ... "

به قول یه دیالوگ کلیشه ای، "همه چی سریع اتفاق افتاد!!!" چند میکرو ثانیه از نشستن من و گذاشتن کیفم رو صندلی نگذشته بود که یه آهنگ شاد ترکیه ای جو جدی کلاس رو به هم زد و همه گوش تیز کرده بودن که این آهنگ دامبولی از کجا صداش درمیاد. منم تو همین فکرا بودم که یهو متوجه شدم این آهنگ چه آشناست و دقیقا همونیه که دیروز تو سرویس با هندزفری داشتم بهش گوش میدادم.

نگو صفحه کلید موبایلم استثنائا اون روز قفل نبوده و با وارد اومدن فشار به دکمه های پلیر موبایل، آهنگ شروع کرده به پخش شدن. همکلاسیام یادشونه. اون ترم از کیفایی داشتم که شونصدتا زیپ و جیب دارن. رنگ به رخسارم نبود و "یا حضرت عباس" زمزمه کنان افتادم به جون این زیپا که شاید موبایلی که عین خروس بی محل شروع به خوندن کرده بود رو پیدا و خفه اش کنم. خوبه باز قبل از اینکه به آواز خواننده برسه قطعش کردم...

 چقدر استرس زا بود.. فقط یک آن فهمیدم که استاد داره لبخند می زنه و نهایت سعیشو می کنه که به روش نیاره چی شذه از یه طرف هم این پسرای شیطون تیکه می انداختن که عجب آهنگ خوبی... روحیه مون عوض شد.. و از این حرفا

حالا اینش به درک! ترسم از این بود که یعنی الان همون کسی که ازش بدم میاد تو کلاس نشسته و چه اتفاقی قراره بیفته... که!!!! :
ناگهان در وا شد و همون شخص وارد کلاس شد و این یعنی من شانس آورده بودم!!! من که هیچ، کل اون ردیف اون لحظه یه نفس راحتی کشیدیم...

دیری نپایید که....:

نوبت من شد که استاد ازم سوال بپرسه. و من عمرا نمی فهمیدم بازی چتد چنده. یه جواب بیشتر نداشتم!

 اگه ممکنه بغلی جواب بده!

البته وقتی میزون شدم به چندتا سوال داوطلبانه جواب دادم اما در نهایت، نظر استاد این بود که :

"دیدید درس نمی خونید و نتونستید به سوالا جواب بدید..."

 


موضوعات مرتبط: زیر آسمان نازلو
[ دوشنبه هجدهم دی ۱۳۹۱ ] [ ۱:۲ ق.ظ ] [ تیـــما ]

بذار اولش از ته دل بگم:

  " یادش بخیــــــــــــــــــــــــــــــــر".....

خب ادامه اش..

سال ۸۸ اولین سالی بود که من شب یلدا رو تو خوابگاه موندم. همه هم اتاقی هام پایه ی موندن شدیم و تصمیم گرفتیم اون شب رو کنار هم باشیم. البته علت اصلیش یکی از بچه ها بود که اهل گنبد بود و نمی تونست برگرده خونه شون. تا جایی که یادمه اواسط هفته هم بود و فرداش کلاس داشتیم.

رفتیم از بیرون کیک خامه ای با یه عالمه کاکائوئه روش خریدیم. یه مقدار هم حلوا و شیرینی از خونه هامون آورده بودیم. یه هندونه کوچولو هم خریدیم. یادمه که چقدر گرون تموم شده بود برامون.. آوردیم سر سفره چیدیمشون و یه فال حافظ بزرگ هم گذاشتیم گوشه سفره. هندونه رو قاچ نکردیم. ولی بقیه میوه ها تو یه ظرف سر سفره بود. بعد از کلی بگو بخند و مسخره بازی که هیچ وقت یادم نمیره یهو جو ساکت شد و همه با یه خلوص نیتی شروع کردیم به دعا و آرزو  و فال گرفتن برا همدیگه. ماژیک رو برداشتیم و آرزوهامونو رو هندونه کشیدیم!!!! یکی از بچه ها که  تازه با "چنار" آشنا شده بود و خیلی دوسش داشت، نقاشی یه چنار رو هندونه کشید.. اون روز همه از خدا خواستیم که دوستمون خوشبخت شه و به هم برسن که آخرش هم رسیدن و امسال شب یلدا خونه خودشون هستن.

اون سال هندونه مون پکیده از آب درومد ولی روش شیرین تر از توش بود..

ایشالا که همه شون هر جا هستن شاد باشن..


موضوعات مرتبط: زیر آسمان نازلو
[ دوشنبه بیست و هفتم آذر ۱۳۹۱ ] [ ۷:۵۷ ب.ظ ] [ تیـــما ]

آخر هفته ها فرصت مناسبیه برا گردش رفتن و رفرش شدن. منتهی اگر اتفاق غیرمترقبه ای پیش نیاد و این فرصت رو ازمون نگیره. یکی از همین آخر هفته ها رو با دوستان رفتیم توچال. صبح ساعت شش حرکت کردیم و بعد از اینکه یه حلیم خوشمزه زدیم تو رگ، راهی توچال شدیم. یه گردش ورزشی به یادماندنی بود. جاتون خای. مخصوصا تله کابینش که ‌إند مسخره بازی بود.. ظهر هم برگشتیم خونه.

 


موضوعات مرتبط: زیر آسمان نازلو
[ شنبه هشتم مهر ۱۳۹۱ ] [ ۱۲:۱۸ ق.ظ ] [ تیـــما ]


موضوعات مرتبط: زیر آسمان نازلو
[ پنجشنبه سی ام شهریور ۱۳۹۱ ] [ ۱۰:۲۶ ق.ظ ] [ تیـــما ]
یادش بخیر. امسال بهار بود که با هم اتاقیام رفتیم بند. روز فراموش نشدنی ای بود..

 


موضوعات مرتبط: زیر آسمان نازلو
[ سه شنبه چهاردهم شهریور ۱۳۹۱ ] [ ۱۰:۲۷ ب.ظ ] [ تیـــما ]

ای دوست ای دوست ای دوست ای دوست

جور تو از آنکشم که روی تو نکوست

 مردم گویند بهشت خواهی یا دوست

 ای بیخبران بهشت با دوست نکوست

تقدیم به همه دوستام که الان ازشون دورم


موضوعات مرتبط: زیر آسمان نازلو
[ یکشنبه دوازدهم شهریور ۱۳۹۱ ] [ ۷:۱۸ ب.ظ ] [ تیـــما ]

حال گیری اساسی اینه که بری سایت سنجش ببینی ارشد حسابداری دانشگاه تهران قبول شدی، بعد ملت گیر بدن که شیرینی بده حالا بیا اینا رو حالی کن که کد رشته مربوط به واحد بین المللی اشه و نمیخوای بری!!!

ضمنا به هم کلاسی هام که وارد مقطع بالاتر شدن تبریک عرض می کنم و آرزوی موفقیت براشون دارم.


موضوعات مرتبط: زیر آسمان نازلو
[ یکشنبه دوازدهم شهریور ۱۳۹۱ ] [ ۷:۹ ب.ظ ] [ تیـــما ]

در روزگاران بسیار قدیم که من دانشجو بودم  و اون موقع خوابگاهم اسکان بود، هم اتاقیان بسیار بامعرفتی داشتم. دیرزو یکی شون بهم زنگ زد و ما رو خانوادگی ،به جشن عروسیش دعوت کرد. مراسم ۶ و ۷ شهریوره! ورودی ۸۶ بود. یادش بخیر شادوماد  از هم دانشکده ای های عروس بود. و ماها هم به عنوان هم اتاقی خوب هوای دوستمونو داشتیم.

ایشالا که به پای هم پیر شن و انقدر سرگرم کارو زندگی بشن که فرصت نکن حسرت دوران مجردی رو بکشن!!! 


موضوعات مرتبط: زیر آسمان نازلو
[ پنجشنبه دوم شهریور ۱۳۹۱ ] [ ۳:۳۶ ب.ظ ] [ تیـــما ]

Herkes her gün işinde… Günlük rutin devam ediyor… Ancak bir uçurumun kenarında yürüdüğümüzü fark edemiyoruz… Ta ki, kaybettiklerimiz canımızı acıtana kadar… Hayallerimiz, sevdiklerimiz, geleceğimiz geliyor aklımıza uçurumun kenarında… Bir fil şeridi gibi geçiyor yanımızdan… Yardım edecek, uzanacak bir el arıyor kalbimiz… Uçurum, günlük yaşam koşturmacası sırasında fark etmediğimiz ancak korunaklı hayatımızın zırhı çıktığında gözler önüne serilen korkular, tehlikeler ve bunlar arasında yaşam mücadelesi veren masum insanlar… Evimiz, işimiz, ailemiz, arkadaşlarımız, maaşımız, sigortamız, köpeğimiz, her gün tekrar ettiğimiz korunaklı hayatımız aslında bizi bu tehlikeden koruyamıyor… Hepimiz görmediğimiz bir uçurumun kenarında sürdürüyoruz hayatımızı. Bir yanlış yol, bir geç kalmış adım, bir talihsiz kaza ve hepimiz, en yukarıdaki, en mutlu, en güçlü olanımız bile, bir gün o uçurumdan aşağı düşebilir.

متن فوق برگرفته از سریال  uçurum  هست که پیام پرمحتوایی برای ما آدما داره. میشه اسمشو گذاشت تلنگر. انسان، از آدم و از خاتم  گرفته همواره در معرض آسیب های جدی بوده و جالب اینه که هرچقدر توانایی و جرات مقابله مون بالاتر میره با آسیب های جدی تری مواجه می شیم. به تعبیر دیگر، فضیلت ها و رذیلت های انسان به مثابه رشته طنابی هستند که پا به پای هم پیش می روند و دور هم می تابند. از این روست که میگن دنیا دار مکافاته و به قول همین سریال، همواره در معرض پرتگاه های هستیم که کوچکترین غفلت و حرکت اشتباه ما رو به اعماق پرتگاه ها می کوبه که شاید قوی ترین ها هم حریفش نشن. در همین شب های قدر از خداوند می خوام که یک آن ما رو به حال خومون وامگذاره و افسار هدایت ما رو به دست عقل خودمون نده و همیشه یاری دهنده مان باشه.

التماس دعا


موضوعات مرتبط: زیر آسمان نازلو
[ یکشنبه بیست و دوم مرداد ۱۳۹۱ ] [ ۱۲:۱۱ ق.ظ ] [ تیـــما ]
تصور کنید!! علی رغم نگرانی هام، نمره تربیت بدنی ۲ هم مثل ۱ ، ۲۰ شد!!

من خیلی خوشحالم!!


موضوعات مرتبط: زیر آسمان نازلو
[ جمعه نهم تیر ۱۳۹۱ ] [ ۴:۵۶ ب.ظ ] [ تیـــما ]

این ترم، اوقات فراغت زیادی داشتیم. اغلب با دوستان ترم آخری به شهر می رفتیم و برگشتنی حتما به بستنی فروشی خیابون استادان می رفتیم. این عکس رو هم اونجا گرفتیم. باقلوا هم خوردیم. قیافه خانم .... (فندق)، از یادم نمیره وقتی که باقلوا رو درسته گذاشت تو دهنش و لپاش از چارچوب صورتش زده بود بیرون...  صاحب مغازه یه آقای مسنی هست که بستنی و باقلواهای حج خانومش ( حاج خانوم با لهجه ارومیه ای) رو به اسم دوندورما و باقلوای ترک قالب می کنه و یک ریال هم تخفیف نمیده.

اما انصافا خوشمزه بود مخصوصا بستنی سیب ترش،مارمالاد،طالبی و تمشک

یادش بخیر...

 


موضوعات مرتبط: زیر آسمان نازلو
[ دوشنبه بیست و نهم خرداد ۱۳۹۱ ] [ ۱۰:۵۳ ب.ظ ] [ تیـــما ]


موضوعات مرتبط: زیر آسمان نازلو
[ پنجشنبه بیست و پنجم خرداد ۱۳۹۱ ] [ ۴:۴۷ ب.ظ ] [ تیـــما ]


موضوعات مرتبط: زیر آسمان نازلو
[ پنجشنبه بیست و پنجم خرداد ۱۳۹۱ ] [ ۴:۴۵ ب.ظ ] [ تیـــما ]

چهاردهم خرداد امسال، بیست و سومین سالروز رحلت جانگداز رهبر کبیر انقلاب و بیست و دومین سالروز میلاد با سعادت دخت بابام به ترتیب تسلیت و تهنیت باد..

شاید چنین تقارنی در حبی که نسبت به آن حضرت دارم بی دلیل نبوده باشد ولی واقعیت این است که حضرت امام این دنیا را که وداع گفتند و من سال بعد خلا ۱۴ خرداد را (هرچند بسی اندک) پر نموده ام.

به خاطر همین تقارن و تعصب خانواده ام، تا بحال حتی یک جشن تولد هم در این روز برای من نگرفتند و در عوض عید فطر هر سال را برای این مناسبت انتخاب می کنند.

امسال هم به خاطر فوت خان دایی که دیروز به رحمت خدا رفت، سر پدر و مادرم حسابی گرم مراسم ختم و میزبانی از مهمانانی هست که از شهرهای دور به اینجا رسیدند. خلاصه هنوز تولدمو تبریک نگفتن....... راستی عید فطر چندم می افته؟؟؟!!!

جا داره از دوستان مدرسه و دانشگاه و هم اتاقی هام بابت پیام تبریکاشون تشکر کنم


موضوعات مرتبط: زیر آسمان نازلو
[ یکشنبه چهاردهم خرداد ۱۳۹۱ ] [ ۴:۴۶ ب.ظ ] [ تیـــما ]

دقیقا دو ساعت پیش (ساعت ۶ عصر) یادم افتاد که چند قلم خوراکی باید بخرم.  آخر ترم هم که میشه تو خوابگاه هیچی گیر نمیاد.. همه چی همزمان با هم ته می کشه!

سرویس هم که نبود! از خوابگاه تا درب ورودی ۱ دانشگاه، راه زیادی نیست.. خلاصه رفتم سر جاده و یه تاکسی گیرم اومد. میدان ساعت پیاده شدم و بعد از پرس و جو............... . . . .

افســـــــــــــــــــــــــــــــــــوووووووس!!!!!

افســــــــــــــــــوس که این همه مدت اینجا رو کشف نکرده بودیم!!! پشت میدون چند تا دکه رو که رد کنی به دو تا سوپر مارکت میرسی که به قول ما ترک ها "توپ وورسان داغیلماز"....!!!

تازه دیوار به دیوار سوپر مارکت یک نانوایی روغنی بود..... میوه فروشی هم که فکــــــــ و فراوون

بعضا قیمت میوه از قیمت های وانتی های جلو دانشکده مون هم ارزون تر بود.

بخصوص هندوانه که چون کاملا رسیده بودن و بیشتر از این بمونن خراب میش، ۴ کیلو ۱۰۰۰ تومان میفروخت.

جالبتر از همه، اینه که میدان ساعت یکی از ایستگاه های سرویس دانشگاهمونه!!

خلاصه اینکه در کمتر از ۱ ساعت با کلی خرید برگشتم خوابگاه.

همه دانشجویان برای خرید میوه و خواروبار میدان مدرس و یا عطائی رو انتخاب می کنن که اولی به خاطر سر گردنه بودنش گرونه و دومی هم راهش خیلی دوره!!

 

 


موضوعات مرتبط: زیر آسمان نازلو
[ پنجشنبه چهارم خرداد ۱۳۹۱ ] [ ۸:۱۹ ب.ظ ] [ تیـــما ]

پریشب دوستان در خوابگاه اسکان ازم دعوت کردن که شب رو اونجا باشم. منم پذیرفتم. از جلو دانشکده هم چند تا طالبی گرفتم که تگریش کنیم و خلاصه صفا سیتی...

ساعاتی هم موسیقی زنده اجرا شد و بچه های سوئیت بغلی هم بهمون ملحق شدن... این وسط نمی دونم چی شد که پسرای خوابگاه آزادگان از من تشکر کردن!! من فکر می کردم که دخترا دارن با گوشیشون ضبط می کنن نگو زنگ زدن و گیرنده تماس زده رو آیفون و ..... .

نگهبان خوابگاه اسکان "آقای مجاور" هستش و سالهایی که من اونجا بودم کلی ارادت و احترام نسبت به هم داشتیم. اون شب هم که برا حضور  وغیاب بچه ها اومده بود دم در سوئیت، زبونم تپق زد و بهش گفتم: سلام آقای مقابل!!  همه زدن زیر خنده. بنده خدا خودش هم خندید. فردا صبح که رفتم برگه مهمان پر کنم، نذاشت و گفت نمی خواد!

احتمالا آخرین باری بود که مهمان میرفتم اسکان. خدا رحمتشون کنه دوستای خوبی بودن...


موضوعات مرتبط: زیر آسمان نازلو
[ جمعه بیست و نهم اردیبهشت ۱۳۹۱ ] [ ۳:۱ ب.ظ ] [ تیـــما ]

همونطور که حدس می زدیم، این هفته از ما امتحان تربیت بدنی گرفتن. مسلما من باید تمرین می کردم و جزء نفرات آخری بودم که امتحان می داد.

بچه هایی که عضو تیم والیبال بودن خیلی کمکم کردن و خیلی هم کلافه شدن! این ساعد زدن هم که کفر منو درمیاره... تئوریشو خوب بلدماااا ولی در عمل کم میارم!

هر وقت بد ساعد می زدم دوستم عصبانی می شد و می گفت: این بار چنان می زنم تو صورتت که حالت جا بیاد (یاد جمله تاریخی مامانم افتادم که همیشه می گفت: کتک از بهشت اومده!!) و بعد یه اسپک نشونه می رفت تو صورتم.....

هه هه هه !! فکر می کرد من کم میارم... پا رو برا چی گذاشته بودن؟؟!! من هم همشونو از بغل، با پا بر می گردوندم.

آخرای کار ضربه هام قابل قبول بود. بالاخره ما هم امتحان دادیم. البته سرویس زدن موند برا هفته بعد. که استثنائا تو همین یه مورد استاد هستم و مشکلی ندارم.

از اینا گذشته شیرین ترین خاطره ای که از واحد های تربیت بدنی دارم قسمت "برق وارد کردنه"!!

طی اصطکاک کفش ها با کف زمین ورزشی کلی الکتریسیته تولید می شه و من به هرکی که دست می زنم برق میگیرتش!!

حالا قرار شده جلسه آخر، ۲ دور زمین رو بدوام و بعد برم پیش استاد نمره مو بپرسم اگه کم باشه بهش برق وارد کنم...

 


موضوعات مرتبط: زیر آسمان نازلو
[ جمعه بیست و نهم اردیبهشت ۱۳۹۱ ] [ ۲:۲۷ ب.ظ ] [ تیـــما ]
   ........   مطالب قدیمی‌تر >>

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

خداوند در درون ماست پس می بایست آرام شویم و بگذاریم جانهایمان آرام گیرند. آنگاه به هستی عشق پی خواهیم برد.
(جبران خلیل جبران)
"عقاب و چكاوك" يك وبلاگ شخصی است که به ترجیح نویسنده،جایگزینی برای سایر شبکه های اجتماعی انتخاب شده و سعی می گردد اطلاعات و اخبار مرتبط با رشته "حسابداری"را به سمع و نظر دوستان، بالأخص هم دانشگاهیان برساند. تنوع موضوعات نیز بر اساس علایق نویسنده انتخاب شده که در اثنای آن به تجربیات، خاطرات و سایر مطالب سرگرم کننده نیز پرداخته می شود.
...
..
.
كاسه خود را بيش از اندازه پر كنيد؛
لبريز مي شود.
چاقوي خود را بيش از حد تيز كنيد،
كند مي شود.
به دنبال پول و راحتي باشيد؛
دلتان هرگز آرام نمي گيرد.
به دنبال تاييد ديگران باشيد؛
برده آن ها خواهيد بود.

كار خود ر انجام دهيد، سپس رها كنيد.
اين تنها راه آرامش يافتن است.
لینک های مفید


امکانات وب